*…**…**…**…**…**…**…**…**…*
به خانه می رفت
با کیف و با کلاهی که بر هوا بود
چیزی دزدیدی؟ پدرش گفت..
دعوا کردی باز؟ مادرش پرسید..
و برادرش کیفش را زیر و رو می کرد
در پی آن چیز که در دل پنهان کرده بود..
تنها مادر بزرگش دیده بود
شاخه گل سرخی را در دست فشرده کتاب هندسه اش
و خندیده بود..
حسین پناهی
*…**…**…**…**…**…**…**…**…*
تشکر میکنم از سمانه خانم
برچسب : عارفانه, نویسنده : bafgh-yazd-smsa بازدید : 162